اسیر دام صیاد

یادت باشد خدا را صدا هم نزنی، آنجاست که تو هستی...

اسیر دام صیاد

یادت باشد خدا را صدا هم نزنی، آنجاست که تو هستی...

کاش...

کاش غمهایت را من به دوش می کشیدم....

کاش می توانستم مرهمی برای زخمهایت باشم...

کاش....

.

.

.

لااقل کاش خو شبختیت را ببینم.

نامه ای برای تو

این ترانه بوی نان نمی دهد

بوی حرف دیگران نمی دهد

سفره ی دلم دوباره باز شد

سفره ای که بوی نان نمی دهد

نامه ای که ساده و صمیمی است

بوی شعر و داستان نمی دهد:

... با سلام و آرزوی طول عمر

که زمانه این زمان نمی دهد

کاش این زمانه زیر و رو شود

روی خوش به ما نشان نمی دهد

یک وجب زمین برای باغچه

یک دریچه آسمان نمی دهد

وسعتی به قدر جای ما دو تن

گر زمین دهد، زمان نمی دهد

فرصتی برای دوست داشتن

نوبتی به عاشقان نمی دهد

هیچ کس برایت از صمیم دل

دست دوستی تکان نمی دهد

هیچکس به غیر نا سزا تو را

هدیه ای به رایگان نمی دهد

کس ز فرط های و هوی گرگ و میش

دل به هی هی شبان نمی دهد

جز دلت که قطره ای است بیکران

کس نشان ز بیکران نمی دهد

عشق نام بی نشانه است و کس

نام دیگری بدان نمی دهد

جز تو هیچ میزبان مهربان

نان و گل به میهمان نمی دهد

نا امیدم از زمین و از زمان

پاسخم نه این، نه آن ... نمی دهد

پاره های این دل شکسته را

گریه هم دوباره جان نمی دهد

خواستم که با تو درد دل کنم

گریه ام ولی امان نمی دهد...

قیصر امین پور

بخشی از مناجات های آیت الله حسن زاده آملی

الهی، حرفهایم اگر مشوش است از دیوا نه پراکنده خوش است.

الهی، اگرچه درویشم ، ولی داراتر از من کیست که تو دارایی منی.

الهی، کلمات و کلامت که این قدر شیرین ودلنشین اند ، خودت چونی؟

الهی، چه کنم که تا کنون از بیرون می جستمت و درونی بودی ،واکنون از درون می جویمت و بیرون شدی.